1- دیشب درِ اتاقم رو بستم، لامپ رو خاموش کردم و تویِ اون تاریکی، فیلم Gravity رو دیدم. فیلم خوبی بود. البته من قبلاً یه چیزایی ازش دیده بودم. ولی دیشب حس فیلمفضاییدیدن داشتم. هرچند که میگن تماشای تلویزیون (یا مانیتور) تو تاریکی به چشم آسیب میزنه ولی فیلمدیدن تو تاریکی یه صفای دیگه داره. مخصوصاً اگه فیلم در مورد فضا باشه و خونه کاملاً تاریک باشه. در این حالت احساس میکنید که شما هم تو فضا قرار دارید
یعنی من از وسطای فیلم دوست داشتم برم واسه اون مأموریت سفر به مریخ بدون بازگشت» که یه زمانی دواطلب میخواستن، درخواست بدم!!
اما در مورد اون فیلم باید بگم که فیلم خوشساخت و باورپذیری هست. یعنی فضا و عدم وجود جاذبه رو خیلی خوب درآوردن. من، اصولاً از فیلمهایی که گرههای زیادی در طول فیلم ایجاد میکنن و خیلی شلوغ و پلوغ میکنن خوشم نمیاد ولی این فیلم دیگه خیلی داستانش سرراست بود! یعنی اگه من جای فیلمنامهنویس یا کارگردان بودم داستان رو از روی زمین شروع میکردم به جای اینکه از فضا شروع کنم. شاید اول شخصیتپردازی بیشتری انجام میدادم. بعدش لحظهی پرتاب به فضا رو میاوردم. که اینا حدوداً ده دقیقه از فیلم رو میگرفت. بعدش توی فضا یه سری گرههای خیلی کوچولو درست میکردم و بعدش ماجرای خروج اون فضانوردا از سفینه رو پیش میکشیدم. یعنی اتفاق اصلی داستان حدوداً دقیقهی 30-40 فیلم باشه.
آخراشو تو خواب و بیداری دیدم و چند دقیقهی آخرش رو که قبلاً دیده بودم قطع کردم. در کل خوب بود.
2- امروز رفتم دانشگاه، گواهی موقتم رو که تمبر نخورده بود تمبر زدم! 30 تومن کرایهی رفت و برگشت دادم که گواهیم فقط یه تمبر و یه مهر بخوره امیدوارم دیگه مشکلی وجود نداشته باشه. دنیا خیلی بیخوده، نه؟!
3- فرهود زنگ زد پرسید: پشتیبان سایت و اپ ما نمیشی؟ Back-Endشون با سیشارپ (#C) هست و من سیشارپ بلد نیستم. بهش گفتم که سیشارپ نمیدونم و بعدش گفتم با این حال من مشکلی ندارم، حتی دوست دارم کارتون رو انجام بدم (حتی اگه لازم بشه برم سیشارپ یاد بگیرم) ولی چندجا (واسه کار) درخواست دادم، ممکنه زنگ بزنن (درست بشه) بعد شرمندت بشم! واسه همین نمیتونم قبول کنم.
1- چند روز پیش فیلم مردان سیاهپوش یک» رو دیدم. هنوز واسم جذاب بود!
2- یه فیلم دیگه هم دیدم که اسمشو نمیتونم بگم چون خیلی صحنه داشت ولی هم خوشساخته و هم اینکه آدم رو در مورد مسائل اجتماعی به فکر فرو میبره!
3- به صورت اینترنتی یه غوزبند و یه ماوس (mouse) سفارش دادم. غوزبند واسه اینکه موقع غذاخوردن و نسشتن پشت سیستم، واقعاً زیاد غوز میکنم. ماوس واسه اینکه این ماوسم قاطی کرده بعضیوقتا واسه خودش کلیکراست میکنه. من وقتی وارد هنرستان شدم یعنی فکر کنم سال 1385 یه سیستم کامپیوتری رومیزی (Desktop) خریدم که ماوسش LG بود. بعد از چند سال که به مرور سیستمم از رده خارج شد برادرم لپتاپش رو داد به من. چند سال پیش که ماوس سیستم خونهی برادرم دچار مشکل شد من اون ماوس LG رو دادم بهش. و فکر کنم هنوز هم همون ماوس رو داشته باشه. یعنی الان ماشاءالله 13 سال از عمر اون ماوس میگذره!!
من لپتاپ برادرم رو بعد از یه مدتی به یه سیستم رومیزی تبدیل کردم. به این صورت که مانیتور، صفحهکلید (keyboard) سیستم قبلی رو بهش وصل کردم. ضبطمون که بخش سیدیش خراب شده بود و داشت خاک میخورد رو با استفاده از AUX به عنوان بلندگو (speaker) به لپتاپ وصل کردم. و یه ماوس خریدم. نمیدونم اسمش رو بگم یا نه. فقط اینو بگم که معروفترین شرکت تولید ماوس و کیبورد در ایرانه. خداییش کیبوردهاش هم معمولاً خوبه. من قبلاً کیبوردشو داشتم. ولی این ماوس کمتر از 14 ماه دووم آورد!
4- وزنم رسید به 76 و خردهای اثرات خونه موندنهها
5- تو هفتهی گذشته به یکی از دخترخانومهای وبلاگنویس شماره دادم! دیوانهم اصلاً!! یهو میزنه به سرم یه کارهایی میکنم خودمم تعجب میکنم. البته ایشون قبول نکردن در واقع چت رو به گفتگوی تلفنی ترجیح میدادن. گفتم بگم که حواستون جمع باشه
6- آقاااا. قابل توجه دوستانی که خارج از ایران هستن. توی youtube یه تبلیغی دیدم که میگفت میشه از طریق سایت https://www.usertesting.com/be-a-user-tester پول در بیارید. به این صورت که باید به سیستمون یه میکروفون وصل کنید بعدش طبق دستوراتی که او سایت بیان کرده وارد سایتهای مختلفی که معمولاً خردهفروشیهای آنلاین هستند میشید و هر فکری که در مورد اون سایت و محصولاتش به ذهتون میاد رو بلندبلند میگید تا صداتون ضبط بشه. بعدش واسه اون سایت اصلی فرستاده میشه. در واقع میخوان نظرات و احساسات افراد مختلف رو جمعآوری کنن. قبل از شروع کار هم مشخصات شما رو دریافت میکنه البته. یه لحظه وایسید! آقا الان رفتم اونجا، زده ظرفیتشون پر شده!!!
Thanks for your interest!
Unfortunately, we currently have all the panelists we need at this time.
7- به نظرتون اینجا آموزش برنامهنویسی بذارم؟
امشب میخوام رودهدرازی کنم. البته تصمیم گرفتم که تمام حرفهامو توی چند پست بذارم. بنابراین این تنهای یکی از پستهای هست که امشب ارسال میکنم. منتظر پستهای بعدی باشید
همونطور که تو پست قبلی گفته بودم من واسه چند تا فرصت کارآموزی درخواست فرستاده بودم که از طرف یکیشون یکشنبه تماس گرفته شد و گفتن که فرداش یعنی دوشنبهی هفتهی پیش واسه مصاحبه برم اونجا.
اون شب فهرست چیزهایی که لازم بود ببرم رو یادداشت کردم. بلیت اتوبوس خریدم. و منتظر موندم که پدر و مادرم که از بیرون برگردن تا باهاشون صحبت کنم. بلیت رو زودتر گرفتم که چون فکر میکردم ممکن بود صندلیهای جلو پر بشه. دوست نداشتم اگه قرار شد برم، انتهای اتوبوس بشینم.
وقتی اومدن بهشون گفتم. خب، میشد حدس زد که راضی نباشن. هزینههای زندگی تو تهران واقعاً زیاده. اونا که استخاره میکردن انگار خوب میومد :) منم فال حافظ گرفتم که بیت اولش این بود:
خوشا شیراز و وضع بیمثالش خداوندا نگه دار از زوالش
تقریباً تمام بیتهاش واسم گنگ بود و معنی خاصی رو نمیتونستم ازشون برداشت کنم. (یادم باشه یه پست در مورد فرافکنی بذارم حتماً)
به جز بیت آخر:
چرا حافظ چو میترسیدی از هجر نکردی شکر ایام وصالش
(آیا میدونستین وقتی که یه بخشی از متن رو درشت میکنید در نهایت کل متن جذابتر به نظر میرسه؟ )
داشتم میگفتم. البته معنی آخرین بیت رو هم نمیفهمیدم! یعنی متوجه نشدم که منظورش این بود که برو یا نرو!!
به نظرم اگه میرفتم بد نمیشد. یعنی اصلاً خوب میشد. ولی خب یه سری سختیها رو هم باید تحمل میکردم.
یه چیز جالب این بود که یکی از خیابونهای نزدیک اونجا اسمش بود خیابون رامسر
چند ساعت بعد، بلیت رو لغو کردم و از 50 هزار تومن هزینهی اتوبوس، 45 هزار تومن به عنوان اعتبار به حسابم در اون سایت برگشت داده شد.
مسؤلیت نرفتن من برعهدهی خودم هست و هیچکی در این مورد در آینده مواخذه نمیشه. یعنی خودم انتخاب کردم که نرم. اگه میخواستم میرفتم.
- دیروز رفتم دو بار پایاننامهمو تو دو جای مختلف رو دو تا سیدی زدم. ولی به نظرم مشکل داشتن. واسه همین امروز رفتم رمک که دوباره بزنم رو سیدی. توی پیادهرو سعید رو دیدم سعید ر.س.ت.م.ی از بچههای هنرستان. بهم گفت چقدر تغییر کردی، لاغر شدی، قدت بلند شده!! آدم مگه بعد از سوم دبیرستان بازم قد میکشه؟ ولی خب حس خوبی بود :)
- امروز رفتم دانشگاه واسه تسویه حساب. خانم نجاتی و آقای امینی رو دیدم. من جلسهی دفاع هر دو نفر رو بودم. ضمن اینکه آقای امینی رو از قبل به خاطر حضور به عنوان مهمان تو یکی از کلاسهای ما میشناختم. فهمیدم که خانم 66 فامیلیش هست فلاح» و خانم مانتوسبز فامیلیش هست پژوهی». حالا چه اهمیت داره خودمم نمیدونم! :) (در مورد اونا تو پستهای قبلی نوشته بودم)
- خوشبختانه تونستم گواهی موقت ارشد رو بگیرم.
- موقع برگشت از لنگرود کفش خریدم. 0 تومن.
- چند روز پیش، یعنی جمعهی هفتهی پیش واسه چند تا فرصت کارآموزی درخواست ارسال کردم ولی هنوز هیچکدوم درخواستها رو ندیدن!
- یه پست ویدیویی پیشنویس کردم که نظرمو در رابطه با رشتهی کامپیوتر گفتم. تو شک هستم که منتشرش کنم یا نه!
- به پیشنهاد یکی از دوستان خواستم فیلم کفرناحوم رو دیشب ببینم. ده-بیست دقیقه بیشتر چشمام طاقت نیاوردن. صبح موقع رفتن به دانشگاه دانلودش کردم ریختم تو گوشی که تو مسیر یکی-دوساعته تا دانشگاه بقیهشو ببینم. هندزفری هم با خودم برده بودم. از ادامهش شروع کردم به دیدن ولی خب ده-بیست دقیقه بیشتر حوصلهم نکشید. ضمن اینکه از هندزفری زیاد استفاده کردن گوشدرد میاره. واسه من فیلمش کشش نداشت. یعنی از یه روزی به بعد خیلی کم پیش میاد که یه فیلم واسه من جذابیت داشته باشه.
- آقا این آهنگ هندی ی که تعدادی از دوستان تو وبلاگشون گذاشتن رو گوش دادین؟ خیلی باحاله ها :)
- میدونستین کاپوچینو رو و حتی فکر کنم نسکافه رو اگه به جای آب با شیر درست کنید حداقل 2 برابر خوشمزهتر میشه! :)
- امروز موقع برگشت، تو یکی از ماشینهایی که سوار شدم (چون از دانشگاه به خونه رو شهر به شهر میام تقریباً) راننده سیگارشو با کبریت روشن کرد. بوی کبریت سوخته و سیگار که به دماغم خورد، دلم خواست!
- نامهی نهم حسین سلیمانی رو ببینید
- خیلی دلم میخواست واسه این پست عکس بذارم :)
خب فردا اول مهر هست و خیلی از دوستان دارن در رابطه با خاطرات دوران مدرسهشون مینویسن. حقیقت اینه که من به هیچ وجه دوست ندارم به دوران مدرسه برگردم. یعنی کلاً به هیچ دورانی تا اینجا دوست ندارم برگردم، مگه اینکه بخوام یه چیزهایی رو تغییر بدم.
این به این معنی هست که من خاطرات زیاد خوبی از مدرسه ندارم. البته خاطرات زیاد بدی هم ندارم. من مدرسه رو دوست نداشتم ولی معتقد هستم که مدرسه این قابلیت رو داره که بهترین خاطرات زندگی یک فرد رو بسازه و آینده و سرنوشتشو تغییر بده.
مدرسهی ابتدایی ما مختلط بود. چندسال پیش دو تا خاطره از دوران ابتدایی با عنوان تدبیری برای خاموش کردن من! و وقتی به من تهمت عاشقی زدند! نوشته بودم. اون وقتا پستها رو به جای اینکه مثل الان به صورت محاوره بنویسم، به فارسی معیار مینوشتم.
مدرسه برای من بیشتر احساس ترس رو به یاد میاره. اینکه هی باید تکالیفم رو انجام میدادم. ترس اینکه نکنه فردا معلم از من بپرسه. ترس از امتحان و.
شاید باورتون نشه ولی به نظرم شاید در کل دوران مدرسه به تعداد انگشتان یک دست غیبت داشتم که یا موجه بودن مثل مریضی یا اینکه برای امتحان آماده نشده بودم و نرفتم مدرسه! مثلاً یادمه یه بار امتحان تعلیمات دینی داشتیم. من ساعت حدوداً 2 صبح بیدار شدم، واسه امتحان خوندم. ولی وقتی میخواستم برم مدرسه دیدم به اندازهی کافی آماده نیستم یعنی اگه میرفتم میشدم 17 مثلاً؛ واسه همین نرفتم.
چقدر ما رو بیخود از امتحان ترسوندن! چقدر بیخودی خشونت به خرج دادن! من اگه بچه داشته باشم بهش میگم عزیزم، درس و نمره از مزخرفترین چیزهایی هستن که تو این دنیا ساخته شدن! این مهم نیست که چه نمرهای میگیری مهم اینه که اون چیزهایی رو که بعدا لازمت میشه رو یاد بگیری. مثلا باید خوندن و نوشتن یاد بگیری چون لازمت میشه. باید ریاضی رو تا یه حدی یاد بگیری چون به دردت میخوره. نه برای اینکه نمرهی خوب بگیری فقط به خاطر اینکه بعداً به کارت میاد. باید یه سری اطلاعات عمومی رو بلد باشی. باید یه خرده کار هنری بدونی. باید یه خرده کارهای فنی بلد باشی و.
معلم علوم اول و دوم راهنماییم فکر کنم تقریباً هر هفته از من درس میپرسید. نمیدونم چرا اینقد گیر داده بود به من. اون موقع معلمها، ناظمها و مدیرها دست بزن داشتن. یادم هست یک بار معلم انگلیسیمون داشت با ماشینش از حیاط مدرسه خارج میشد. من که جلوی ورودی ساختمون مدرسه بودم، داد زدم خداحافظ» همون لحظه ناظممون که کنارم بود زد زیر گوشم و گفت: فیلم نیا!» راست میگفت من فیلم اومده بودم. البته من به خاطر اینکه درسم خوب بود و جزء دو تا از زرنگترین دانشآموزان مدرسه بودم زیاد تنبیه بدنی نشدم.
اگه بخوام مقاطع مختلف تحصیلم رو به ترتیب علاقهم بنویسم اینوری میشه:
درباره این سایت